آی واژه | خاقانی

آتش دهم به روح طبیعی به جای نان
آتش دهم به روح طبیعی به جای نان
خون جگر خورم نخورم نان ناکسان
خون جگر خورم نخورم نان ناکسان
در خون جان شوم نشوم آشنای نان
در خون جان شوم نشوم آشنای نان
با این پلنگ همتی از سگ بتر بوم
با این پلنگ همتی از سگ بتر بوم
گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان
گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان
در جرم ماه و قرصهٔ خورشید ننگرم
در جرم ماه و قرصهٔ خورشید ننگرم
هرگه که دیدها شودم رهنمای نان
هرگه که دیدها شودم رهنمای نان
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم ز سفرهٔ دو نان صلای نان
تا نشنوم ز سفرهٔ دو نان صلای نان
گفتم به ترک نان سپید سیه دلان
گفتم به ترک نان سپید سیه دلان
هل تا فنای جان بودم در فنای نان
هل تا فنای جان بودم در فنای نان
نانشان چو برف لیک سخنشان چو ز مهریر
نانشان چو برف لیک سخنشان چو ز مهریر
من زادهٔ خلیفه نباشم گدای نان
من زادهٔ خلیفه نباشم گدای نان
آن را دهند گرده که او گرد گو دوید
آن را دهند گرده که او گرد گو دوید
من کیمیای جان ندهم در بهای نان
من کیمیای جان ندهم در بهای نان
چون آب آسیا سر من در نشیب باد
چون آب آسیا سر من در نشیب باد
گر پیش کس دهان شودم آسیای نان
گر پیش کس دهان شودم آسیای نان
از قوت در نمانم گو نان مباش از آنک
از قوت در نمانم گو نان مباش از آنک
قوتی است معدهٔ حکما را ورای نان
قوتی است معدهٔ حکما را ورای نان
چون آهوان گیا چرم از صحن های دشت
چون آهوان گیا چرم از صحن های دشت
اندیک نگذرم به در ده کیای نان
اندیک نگذرم به در ده کیای نان
تا چند نان و نان که زبانم بریده باد
تا چند نان و نان که زبانم بریده باد
کب امید برد امید عطای نان
کب امید برد امید عطای نان
آدم برای گندمی از روضه دور ماند
آدم برای گندمی از روضه دور ماند
من دور ماندم از در همت برای نان
من دور ماندم از در همت برای نان
آدم ز جنت آمد و من در سقر شدم
آدم ز جنت آمد و من در سقر شدم
او در بلای گندم و من در بلای نان
او در بلای گندم و من در بلای نان
یارب ز حال آدم ورنج من آگهی
یارب ز حال آدم ورنج من آگهی
خود کن عتاب گندم و خود ده جزای نان
خود کن عتاب گندم و خود ده جزای نان
تا کی ز دست ناکس و کس زخمها زنند
تا کی ز دست ناکس و کس زخمها زنند
بر گردهای ناموران گردهای نان
بر گردهای ناموران گردهای نان
نانم نداد چرخ ندانم چه موجب است
نانم نداد چرخ ندانم چه موجب است
ای چرخ ناسزا نبدم من سزای نان
ای چرخ ناسزا نبدم من سزای نان
بر آسمان فرشتهٔ روزی به بخت من
بر آسمان فرشتهٔ روزی به بخت من
منسوخ کرد آیت رزق از ادای نان
منسوخ کرد آیت رزق از ادای نان
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان
نانی که از کسان طلبی بر خدا نویس
نانی که از کسان طلبی بر خدا نویس
کاخر خدای جانت به از کدخدای نان
کاخر خدای جانت به از کدخدای نان